سیدامیررضا مزاری
چکیده
یکی از مهمترین مسائل جدی در فلسفه ،چگونگی مواجهه انسان با مرگ است.متفکران بسیاری از دیرباز نسبت به مساله مرگ در خلال تجارب زیسته مواجهه خود را تقریر کردند.برخی نگاه تراژیک و برخی نگاه کمیک را در زیست و نوع تفکر خویش برگزیدند.در عین حال اگر مرگ از زیست انسان حذف شود ،نامیرایی و ملال مساله بغرنجی است که زیست انسان را فرا می گیرد.تجارب ...
بیشتر
یکی از مهمترین مسائل جدی در فلسفه ،چگونگی مواجهه انسان با مرگ است.متفکران بسیاری از دیرباز نسبت به مساله مرگ در خلال تجارب زیسته مواجهه خود را تقریر کردند.برخی نگاه تراژیک و برخی نگاه کمیک را در زیست و نوع تفکر خویش برگزیدند.در عین حال اگر مرگ از زیست انسان حذف شود ،نامیرایی و ملال مساله بغرنجی است که زیست انسان را فرا می گیرد.تجارب زیسته انسان حاوی یک ویژگی ذاتی روایی هستند. روایت یک فرم ادبی صرف نیست ،بلکه قابلیت سامان دهی به تجارب بی شکل و بی زمان انسان را دارد.روایت حاوی توان قاب گیری رخدادهای معنادار را در زیست انسان در بهترین شکل است.در این پژوهش نشان خواهیم داد که روایت چیست و سپس نسبت روایت با تجربه را تقریر می کنیم.در ادامه پس از توصیف کوتاه از مساله مرگ و شکنندگی زیست انسان ،امکانهای روایت را در مقابله با مساله مرگ و شکنندگی زندگی با ذکر مثالهای ارائه خواهیم نمود.
محمد محمد رضایی؛ سیده زینب مهربان پور
چکیده
هر انسانی که اندک شناختی از خود و اطراف خود پیدا کند با این پرسش روبهرو میشود که آیا مرگ پایان وجود و همۀ امیال و آرزوهای ماست؟ و اگر اینطور نیست، زندگی یا زندگیهای بعدی ما چگونه خواهند بود؟ این پرسش قدمتی به اندازۀ زندگی بشر داشته و اعتقاد به جاودانگی در تفسیر انسان از زندگی و معناداری یا بیمعنا بودن آن نقش مهمی ایفا میکند. ...
بیشتر
هر انسانی که اندک شناختی از خود و اطراف خود پیدا کند با این پرسش روبهرو میشود که آیا مرگ پایان وجود و همۀ امیال و آرزوهای ماست؟ و اگر اینطور نیست، زندگی یا زندگیهای بعدی ما چگونه خواهند بود؟ این پرسش قدمتی به اندازۀ زندگی بشر داشته و اعتقاد به جاودانگی در تفسیر انسان از زندگی و معناداری یا بیمعنا بودن آن نقش مهمی ایفا میکند. امّا برخی فیلسوفان شبهاتی را در باب معنادار بودن جاودانگی انسان مطرح کردهاند. مقالۀ حاضر با روشی تحلیلیـتوصیفی به نقد و بررسی نسبت جاودانگی و معنای زندگی از دیدگاه برنارد ویلیامز پرداخته است. برنارد ویلیامز از منظر فلسفۀ اخلاق و با رویکردی عملگرایانه استدلال میکند که چون یک زندگی جاودانه، نامطلوب است، تمنّا و طلب جاودانگی نیز معقول و موجّه نیست. ازاینرو ویلیامز نهتنها جاودانگی را برای معناداری زندگی غیرضروری میداند، بلکه از نظر وی، جاودانگی برای معنای زندگی مضرّ نیز هست و مرگ، درواقع آن چیزی است که به زندگی معنا میبخشد. نقدهای مختلفی که بر این دیدگاه وارد شده به نفی ناسازگاری جاودانگی و معنای زندگی پرداخته و نشان میدهد ادلّۀ برنارد ویلیامز در ردّ هر نوع از جاودانگی صحیح و معتبر نبوده و از اتقان لازم برخوردار نیست.