راضیه زینلی؛ امیرعباس علیزمانی
چکیده
قصد اصلی ما در این مقاله، پرداختن به «دیگری» و ارتباط آن با فردِ انسانی از منظر کیرکگور است. پرسش اصلی ما این است که آیا ما در آیینۀ «دیگری» خود را میشناسیم یا «دیگری» مانع و حائلی است در شناخت ما از خویشتن. ما ابتدا جایگاه «دیگری» را در مراحل سهگانۀ حیات بررسی کرده و تفاوت آنها را با یکدیگر مطرح میکنیم و در ...
بیشتر
قصد اصلی ما در این مقاله، پرداختن به «دیگری» و ارتباط آن با فردِ انسانی از منظر کیرکگور است. پرسش اصلی ما این است که آیا ما در آیینۀ «دیگری» خود را میشناسیم یا «دیگری» مانع و حائلی است در شناخت ما از خویشتن. ما ابتدا جایگاه «دیگری» را در مراحل سهگانۀ حیات بررسی کرده و تفاوت آنها را با یکدیگر مطرح میکنیم و در ادامه تمرکزمان را بر مرحلۀ اخلاقی میبریم که خاستگاه اصلی جایگاه «دیگری» است. پس از پرداختن به لوازم و محدودیتهای این مرحله، با تمرکز بر کتاب اعمال عشق به مقولۀ عشق میپردازیم و نگاهی اجمالی به انواع عشق میاندازیم. هدف ما ارائۀ دو خوانش متفاوت از حضور و نفوذ «دیگری» یا مفهوم همسایه نزد کیرکگور است. خوانش نخست که دیدگاه غالب است، رویکردی مسیحی دارد و به نحو ارزشگذارانهای عشق و شفقت به «همنوع» را میستاید. در این نگاه عشقورزی نوعی فضیلت اخلاقی محسوب میشود. در این مقاله درصدد برآمدیم که در کنار این رویکرد، که نزد شارحان متداول و رایج است، رویکرد متفاوتی را عرضه داریم. در چنین رویکرد متفاوتی این پرسش مطرح میشود که آیا جایگاه «دیگری» بهواقع همانگونه است که شارحان توضیح دادهاند؟ آیا کیرکگور همنوع را ارج مینهد یا او را به نسیان میسپارد و نمیبیند. این پرسشها زمینۀ پرداختن به مفهوم «دیگری انضمامی» را فراهم آورد و اینکه «دیگری انضمامی» دقیقاً نزد کیرکگور چه جایگاهی دارد؟ آیا به همان اندازه که «خود» یا فرد انسانی نزد کیرکگور، انضمامی و گوشت و خوندار و واجد احوالات خاص است، «دیگری» نیز از چنین جایگاهی برخوردار است؟ آیا کیرکگور با تبدیلکردن «دیگری» به آیینه و سرمشق و معیار قرار دادن او برای سنجشگری فعل اخلاقی، دیگری انضمامی را نادیده میانگارد و فردیت او را دفن میکند یا اینکه با تبدیل او به قاعدۀ اخلاقی بر شأن او میافزاید؟ در این بخش از مقاله میکوشیم به کمک دیدگاه پاتریک استوک پاسخی درخور برای این پرسشها بیابیم.
علیرضا فرخی بالاجاده؛ امیرعباس علیزمانی
دوره 1، شماره 2 ، آبان 1391، ، صفحه 105-128
چکیده
نظریة خداناباورانة ریچارد داوکینز، زیستشناسِ انگلیسی، بر دو استدلال «سادگی» و «فرایند انباشتی» مبتنی است؛ بر اساس استدلال سادگی قوانین بنیادین فیزیک سادهاند و از اینرو، پیدایش تصادفی و بیدلیل قوانین بنیادین تبیینی ساده است، ولی فرض وجود خالقی که طراح جهانی با چنین پیچیدگیهای بسیار گسترده باشد، نظریهای ...
بیشتر
نظریة خداناباورانة ریچارد داوکینز، زیستشناسِ انگلیسی، بر دو استدلال «سادگی» و «فرایند انباشتی» مبتنی است؛ بر اساس استدلال سادگی قوانین بنیادین فیزیک سادهاند و از اینرو، پیدایش تصادفی و بیدلیل قوانین بنیادین تبیینی ساده است، ولی فرض وجود خالقی که طراح جهانی با چنین پیچیدگیهای بسیار گسترده باشد، نظریهای بسیار پیچیده است. بر اساس استدلال فرایند انباشتی، داوکینز بر این باور است که جهان مادی در روند شکلگیری طبیعت و پیدایش موجودات زنده «خود تبیینگر» بوده است و انتخاب طبیعی، که فرایندی انباشتی است، بهتنهایی میتواند فرایند تکامل را تبیین کند. بر اساس دیدگاههای فیلسوفان خداباور، وجود خداوند فرایند تکامل و قوانین بنیادین طبیعت را در یک نظام جامع و جهانشمول وحدت و انسجام میبخشد و از اینرو، از کفایت تبیینی برخوردار است، در حالی که دیدگاه تصادفگرایانة داوکینز فاقد کفایت تبیینی است. استدلال سادگی، درواقع «مغالطة سادگی» است. بنابراین اولاً، نگرش ماتریالیستی داوکینز در استدلال فرایند انباشتی بر مجموعهای از خطاهای فلسفی مبتنی است؛ ثانیاً، تبیین دقیق نظریة تکامل نشان میدهد که جامعترین و سادهترین تبیین مبتنیبر وجود خداوند بهعنوان طراح و جهتدهندة فرایند تکامل است.