محمد محمد رضایی؛ سیده زینب مهربان پور
چکیده
هر انسانی که اندک شناختی از خود و اطراف خود پیدا کند با این پرسش روبهرو میشود که آیا مرگ پایان وجود و همۀ امیال و آرزوهای ماست؟ و اگر اینطور نیست، زندگی یا زندگیهای بعدی ما چگونه خواهند بود؟ این پرسش قدمتی به اندازۀ زندگی بشر داشته و اعتقاد به جاودانگی در تفسیر انسان از زندگی و معناداری یا بیمعنا بودن آن نقش مهمی ایفا میکند. ...
بیشتر
هر انسانی که اندک شناختی از خود و اطراف خود پیدا کند با این پرسش روبهرو میشود که آیا مرگ پایان وجود و همۀ امیال و آرزوهای ماست؟ و اگر اینطور نیست، زندگی یا زندگیهای بعدی ما چگونه خواهند بود؟ این پرسش قدمتی به اندازۀ زندگی بشر داشته و اعتقاد به جاودانگی در تفسیر انسان از زندگی و معناداری یا بیمعنا بودن آن نقش مهمی ایفا میکند. امّا برخی فیلسوفان شبهاتی را در باب معنادار بودن جاودانگی انسان مطرح کردهاند. مقالۀ حاضر با روشی تحلیلیـتوصیفی به نقد و بررسی نسبت جاودانگی و معنای زندگی از دیدگاه برنارد ویلیامز پرداخته است. برنارد ویلیامز از منظر فلسفۀ اخلاق و با رویکردی عملگرایانه استدلال میکند که چون یک زندگی جاودانه، نامطلوب است، تمنّا و طلب جاودانگی نیز معقول و موجّه نیست. ازاینرو ویلیامز نهتنها جاودانگی را برای معناداری زندگی غیرضروری میداند، بلکه از نظر وی، جاودانگی برای معنای زندگی مضرّ نیز هست و مرگ، درواقع آن چیزی است که به زندگی معنا میبخشد. نقدهای مختلفی که بر این دیدگاه وارد شده به نفی ناسازگاری جاودانگی و معنای زندگی پرداخته و نشان میدهد ادلّۀ برنارد ویلیامز در ردّ هر نوع از جاودانگی صحیح و معتبر نبوده و از اتقان لازم برخوردار نیست.