نسبت زبان و امر واقع در فلسفه، بهطورکلی، و در فلسفۀ زبان، به طور خاص، مباحث معناشناسی و نظریۀ دلالت را پیش میکشد. هر رویکرد فلسفی به پدیدۀ تنوع و کثرت ادیان باید به این مباحث زبانشناسانه نظر داشته باشد. نظریههای دلالت و معنایی که در باب امر متعالی در خصوصِ مسئلة تنوع دینی برگرفته میشوند، باید بهگونهای باشند که تمامیت و ...
بیشتر
نسبت زبان و امر واقع در فلسفه، بهطورکلی، و در فلسفۀ زبان، به طور خاص، مباحث معناشناسی و نظریۀ دلالت را پیش میکشد. هر رویکرد فلسفی به پدیدۀ تنوع و کثرت ادیان باید به این مباحث زبانشناسانه نظر داشته باشد. نظریههای دلالت و معنایی که در باب امر متعالی در خصوصِ مسئلة تنوع دینی برگرفته میشوند، باید بهگونهای باشند که تمامیت و سازگاری آن نظریه را مخدوش نسازد. تعارض گزارههای ادیان و زبان متفاوت در سخن گفتن از امر متعالی در پدیدۀ تنوع دینی یکی از مهمترین مسائل فلسفی است که دیدگاههای گوناگون سعی در تبیین معقول آن دارند، بهنحویکه بتوانند هم از وجود اصل امر متعالی و هم وحدت آن و هم امکان گفتارهای متفاوت و بلکه متعارض از آن واقعیت دفاع کند. در این مقاله میکوشیم با تحلیل پیشفرضهای زبانی در باب امر متعالی در موضوع تنوع دینی، به بررسی مقایسهای دو روایت اسطورهای هیک و استعاری برن از کثرتگرایان معاصر بپردازیم.
معناداری زبان دین در نزد ویتگنشتاین، یعنی شرکت در یک حیات و داشتن صورت زندگی. بدون «صورت حیات» و شراکت در نحوهای از این صور، زبان و گزارههای دینی برای فرد معنای خاصی ندارند و فرد نمیتواند آنها را درک کند. ادراک و داوری یک باور دینی، تنها در پرتو صورت حیات برای فرد امکانپذیر است. آنچنانکه کای نیلسون در مقالة معروفش ...
بیشتر
معناداری زبان دین در نزد ویتگنشتاین، یعنی شرکت در یک حیات و داشتن صورت زندگی. بدون «صورت حیات» و شراکت در نحوهای از این صور، زبان و گزارههای دینی برای فرد معنای خاصی ندارند و فرد نمیتواند آنها را درک کند. ادراک و داوری یک باور دینی، تنها در پرتو صورت حیات برای فرد امکانپذیر است. آنچنانکه کای نیلسون در مقالة معروفش «ایمانگرایی ویتگنشتاینی» (1967) شرح میدهد، اگر به صورت حیات بهمثابة یک کل نگریسته شود، انتقادی به آن وارد نخواهد بود؛ زیرا صورت حیات همان است که باید باشد و معیار خاص خود را دارد. به عبارت دیگر، صورت حیات در شکل کلی معیار خاص خود را برای خردپذیری/ خردگریزی و فهمپذیری/ فهمگریزی دارد.ویتگنشتاین نظریة «جریان زندگی» را با هدف محدودکردن ایمان در چهارچوب فردی و پیوند برقرارکردن میان ایمان با نحوة زندگی و نحوة معیشت مطرح کرده است. چراکه ایمان و دین نزد او با نحوة زیستن پیوند خوردهاند. مراد ویتگنشتاین از صورت حیات همان کنشها، اعمال، تجربهها، فرهنگ، و بهعبارتی تمام زمینههاست. یک فرد تا در صورت خاصی از زندگی (ایمان دینی) شرکت نکند یا با آن همدلی نداشته باشد، زبان و کلمات برای او معنای محصلی نخواهند داشت و فرد نمیتواند آنها را درک و فهم کند. بههرمیزانی که شرکت در یک زندگی و صورت حیات بیشتر باشد، آدمی واجد صورت نیرومندتری دربارة آن حیات میشود و درنتیجه، صاحب باور عمیقتر و ژرفتری خواهد شد که همان «عمق نفوذ» است.در نوشتار حاضر نشان میدهیم نظریة جریان زندگی از سه ایراد اساسی رنج میبرد؛ شخصی یا ذوقیبودن، فراسنجهبودن زبانی، و خردگریزبودن.